من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را
تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی
و بهترین غزل توی دفترم باشی
تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید
و استخاره زدم ، گفت نفسم باشی
خدا کند که ببینم عروس گلهایی
خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی
خدا کند که پر از عشق مادرت باشی
خدا کند که پر از مهر مادرم باشی
همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد
تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی
تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود
تو دست کوچک باران باورم باشی
بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد
بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی
تو آمدی و خدا خواست از همان اول
تمام دلخوشی روز آخرم باشی
اینجــا می نویسم برای دخترکم...
برای احساس ناب دوست داشتنم...
و : وابستگی هایم به او را می نویسم....
ب : باورهایم را ثبت میکنم که فراموش نکنم روزی آنچه را که باور داشته ام..
ل : لمس میکنم با تمام وجودم دوست داشتن او را....و ثبت میکنم آن را....
ا : از احساسات مادرانه ام می نویسم آنچه در من رشد میکند و هر روز زیباتر میشود..
گ : گاه و بیگاه می نویسم برای خودم و دخترکم از اعماق افکارم و خیالاتم.....
م : من و نفس نام وبلاگ من است و قهرمان آن دخترکم است...
نمی خواهم دخترکم ادامه دهنده وبلاگم باشد زیرا اینجا برای من است برای
احساسات مادرانه ام... از اولین هایمان تا بینهایت....
او باید بخواند و حس کند تمام این روزهای با او بودن چه بر من گذشته است....
و بداند و بفهمد او گرانبهاترین هدیه خداوند به من است...
هرچه در این وبلاگ ثبت میشود یک رویای واقعی است......