برگ گلم
نمی دانم کی چشمان زیبایت به این نوشته ها گرما می بخشد ولی هر زمان که باشد بدان که بی نهایت خوشحالم
چون دیگه بزرگ شدی دخترم...
وقتی تو چشمان تو نگاه می کنم، وقتی به چهره پاک و بی دفاع تو نگاه می کنم، تمام وجودم را غم می گیره.
دست خودم نیست گلم...
از اینکه روزی تو غمی داشته باشی و من توان انجام هیچ کاری رو برای از بین بردن اون درد نداشته باشم می ترسم
از قهر خدا می ترسم
از اینکه تو رو ببینم و فراموش کنم خدا را شکر کنم می ترسم...
می ترسم دخترم...از دلتنگیهام می ترسم و خیلی چیزهای دیگر که حتی فکر کردن به آنها بهترین بهانه است برای
ترسیدن از فردائی که خواهد آمد..
خدایا
اجازه بده شادیهای پاک دخترم را با چشمان خود ببینم
دردهای دخترم را به من هدیه کن و شادیهای من را به او...
خدای مهربان من ! تو از عمق تمنای من ! تو از عمق نیاز من
آگاهی !...
ای بی کران مهربان...
عاجزانه و ملتمسانه از تو میخواهم همراه کودکم باشی... در لحظه
لحظه زندگی اش بهترینها
را به او هدیه کنی...
شب هفتم
شب شش ماهه ی ابا عبدالله شب حضرت علی اصغر علیه السلام
علی اصغرم اینهمه بلا سخت است/بخدا شرح ماجرا سخت است
گفتن از روضه ی اباعبدالله اسان نیست/شرح ان کار روضه خوانان نیست
حال گویم:بنویسید
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست
به تن اینهمه سردار سری نیست که نیست
بنویسید که خورشید به گودال افتاد
وپس از شام غریبان سحری نیست که نیست
یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد
پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست
یا به ان مادر سرگشته بگویید که نگرد
چون ز گهواره ی اصغر خبری نیست که نیست
تازیانه به تسلای یتیمی امد
تازه فهمید که دیگر
پدری نیست که نیست.......................
من اگر نقاش بودم....... کربلا را میکشیدم........یک بیابان لاله ی سرخ....نینوا را میکشیدم
دشتی از گل های پر پر..................نقشی از حلقوم وخنجر..............
نقشی از عباس حیدر.....اشکی از طفلان زینب..............
منظر نور هدایت............
کربلا را میکشیدم
نشستم کربلا را جور دیگر دیدم این دفعه
تمام دشت را بجای لشکر دشمن، لبریز از مشتی برادر دیدم این دفعه
هزاران نیزه را دیدم ولی انگار بی سر دیدم این دفعه
نشستم پاک کردم ذهن خود را از تصاویری که می دانید
نشستم پاک کردم ذهن خود را از دم بُرّان شمشیری که می دانید
نشستم پاک کردم ذهن خود را از سه شعبه از همان تیری که می دانید
تصور می کنم امسال در کوفه دو رنگی نیست
تصور می کنم ظهر دهم در دشت جنگی نیست
به دست مردها در کوفه و در شام سنگی نیست
تصور می کنم از روضه ها امسال حرفی نیست
به غیر از کوفه که آغوش واکرده به استقبال حرفی نیست
از آن اسبی که برگشته است خونین یال حرفی نیست
سر ظهر عطش از خنجر و از حنجر، از شمر و زبانم لال حرفی نیست
یقین دارم یقین از تل و از گودال حرفی نیست
شب دوم در این روضه، شب آخر شده امسال
حسین بن علی زخم تنش بهتر شده امسال
عمو عباس جانم ساقی کوثر شده امسال
کنار دست سقا قاسم آب آور شده امسال
خدا را شکر عبدالله جنگاور شده امسال
علی اکبر ارباب پیغمبر شده امسال
علی اصغرش کم کم علی اکبر شده امسال
سکینه در حرم یک زینب دیگر شده امسال
و زخم گوش های خواهرش بهتر شده امسال
زمان را دست کاری می کنم تا بیست سال ِبعد، از این را
برادر می دهد در عقد خواهر هدیه ای مقبول و سنگین را
علی اکبر برای خواهرش آورده جفتی گوشواره بیست سال بعد
که حتما خوب خواهد گشت گوش پاره پاره بیست سال بعد
برای شادی زهرا مسیر شمر را هم از دم گودال، عوض کردم
و با دقت مسیر تیرها را تا گلو، امسال، عوض کردم
می آمد تیر در ذهنم به سمت حنجر اصغر
سه شعبه بود و داشت این تصویر را می دید آن دم در حرم مادر
دلم از بس گرفت آتش ، گرفتم دست های تیر را بردم سوی دیگر
به خود گفتم که تا کی حرمله باید بسوزاند دل ما را
زمانه تا به کی ماه محرم ها بیارد قاتل ما را
عوض کردم تمام فکر هایم را اگر امسال،
ولی ناگاه در روضه صدای مادری آمد، به گوشم از ته گودال، که فهمیدم پریشانم
غم تو آتشی انداخته، ارباب در جانم، که از امشب برای ظهر عاشورای تو بدجور گریانم
پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است
گفتم : که چیست محرم ؟ باناله گفت : ماه عزای اشرف اولادآدم است
سلام من به محرم, محرم گل زهرا به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا . . .
محرم شد از غم نگاهم گرفت / به سوزانترین اشک، آهم گرفت
شکست در گلو بغض سوزان من / و /عطر حسین روح و جانم گرفت . . .
السّلام علیک یا ابا عبد الله . . .
کربلا نشان داد که با شکیب در عطشی کوتاه، میتوان همیشه ی تاریخ را سیراب کرد . . .
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد / بر دل فاطمه داغ عالم شد
فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم
( التماس دعا )
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا
و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در
دستی بجز دست تو گره ندهم
من برایت دعا می کنم که گل های وجود
نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم
که هیچگاه غروب نکند
و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی
پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید
آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
هوا را هر چقدر نفس بکشی ،
باز برای کشیدنش بال بال میزنی . . .
عین تو که هرچقدر باید باشی ، باز باید باشی . . .
می فهمی چه می گویم ؟
ای سزاوار محبت ای تو خوب بینهایت
همه ذرات وجودم به وجودت کرده عادت
به خدا دوست داشتن تو هم یه عشقه هم عبادت
تو سزاواری که باشی همدم روزها و شبهام
تا که عشقتو ببینی توی جونم توی رگهام
بشنوی دوستت دارم رو حتی از هرم نفسهام
با نوازشهای دستت سوختن از تب رو شناختم
تب عشقی آتشین که من به اون قلبمو باختم
قاصد بودن من بود موج خوشحالی چشمات
وقتی که عشقو میدیدم توی قطره های اشکات
هر که از عشق گریه کرده شادی رو تجربه کرد
با شبی در حرم عشق سفری به کعبه کرده
ای که برده ای مرا تا مرز یک عشق خدایی
بیا پاره تنم باش تو که پاک و بی ریایی
اوج فریاد دلم شد عاشقانه دل سپردن
در وجود تو شکفتن با تو بودن یا که مردن
هر که از عشق گریه کرده شادی رو تجربه کرده
با شبی در حرم عشق سفری به کعبه کرده .
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !